بندگی كن تا كه سلطانت كنند … تن رها كن تا همه جانت كنند
بندگی كن تا كه سلطانت كنند … تن رها كن تا همه جانت كنند
خوی حیوانی سزاوار تو نیست … ترك این خو كن كه انسانت كنند
چون نداری درد، درمان هم مخواه … درد پیدا كن كه درمانت كنند
بنده ی شیطانی و داری امید … كه ستایش همچو یزدانت كنند؟!
سوی حق نارفته چون داری طمع؟ … همسر موسی بن عمرانت كنن
شكر و تسلیم سلیمانیت كو؟ … ای كه می خواهی سلیمانت كنند
از چَهِ شهوت، قدم بیرون گذار … تا عزیز مصر و كنعانت كنند
بگذر از فرزند و مال و جان خویش … تا خلیل الله دورانت كنند
سر بنه در كف برو در كوی دوست … تا چو اسماعیل قربانت كنند
در ضلالت مانده ای چون سامری … آرزو داری كه لقمانت كنند
چشم لاهوتی اگر داری بیا … تا به بزم قرب مهمانت كنند
چون علی در عالم مردانگی … فرد شو تا شاه مردانت كنند
همچو سلمان در مسلمانی بكوش … ای مسلمان تا كه سلمانت كنند
تا توانی در گلستان جهان … خار شو تا گل به دامانت كنند
همچو خاك افتادگی كن پیش از آن … كه به زیر خاك پنهانت كنند
خوانده ای گر تو یحب الصابرین … صبر كن تا از محبانت كنند
با یتیمان مهربانی پیشه كن … تا پس از تو با یتیمانت كنند
همچو ذاكر ذكر حق كن روز و شب … تا مگر از اهل ایمانت كنند
كلیات خزائن الاشعار، ص