باز این چه شورش است كه در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

1397/06/20
17:25

باز این چه شورش است كه در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است كز زمین

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از كجا كزو

كار جهان و خلق جهان جمله درهم است

گویا طلوع میكند از مغرب آفتاب

كاشوب در تمامی ذرات عالم است

گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست

این رستخیز عام كه نامش محرم است

در بارگاه قدس كه جای ملال نیست

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملك بر آدمیان نوحه می كنند

گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین

پرورده ی كنار رسول خدا، حسین

كشتی شكست خورده ی طوفان كربلا

در خاك و خون طپیده میدان كربلا

گر چشم روزگار به رو زار می گریست

خون می گذشت از سر ایوان كربلا

نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشك

زآن گل كه شد شكفته به بستان كربلا

از آب هم مضایقه كردندكوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان كربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می مكند

خاتم ز قحط آب سلیمان كربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می­رسد

فریاد العطش ز بیابان كربلا

آه از دمی كه لشگر اعدا نكرد شرم

كردند رو به خیمه ی سلطان كربلا

آن دم فلك بر آتش غیرت سپند شد

كز خوف خصم در حرم افغان بلندشد

كاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی

وین خرگه بلند ستون بیستون شدی

كاش آن زمان در آمدی از كوه تا به كوه

سیل سیه كه روی زمین قیرگون شدی

كاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت

یك شعله ی برق خرمن گردون دون شدی

كاش آن زمان كه این حركت كرد آسمان

سیماب وار گوی زمین بی سكون شدی

كاش آن زمان كه پیكر او شد درون خاك

جان جهانیان همه از تن برون شدی

كاش آن زمانكه كشتی آل نبی شكست

عالم تمام غرقه دریای خون شدی

آن انتقام گر نفتادی به روزحشر

با این عمل معامله ی دهر چون شدی

آل نبی چو دست تظلم بر آورند

اركان عرش را به تلاطم در آورند

بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند

اول صلا به سلسله ی انبیا زدند

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید

زان ضربتی كه بر سر شیرخدا زدند

آن در كه جبرئیل امین بود خادمش

اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها

افروختند و در حسن مجتبی زدند

وآنگه سرادقی كه ملك مجرمش نبود

كندند از مدینه و در كربلا زدند

وز تیشه ی ستیزه درآن دشت كوفیان

بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند

پس ضربتی كزان جگر مصطفی درید

بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند

اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو

فریاد بر در ِ حرم كبریا زدند

روح الامین نهاده به زانو سر حجاب

تاریك شد ز دیدن آن چشم آفتاب

چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید

جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید

نزدیك شد كه خانه ی ایمان شود خراب

از بس شكست ها كه به اركان دین رسید

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند

طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید

باد آن غبار چون به مزار نبی رساند

گرد از مدینه بر فلك هفتمین رسید

یكباره جامه در خم گردون به نیل زد

چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش

از انبیا به حضرت روح الامین رسید

كرد این خیال وهم غلط كار كان غبار

تا دامن جلال جهان آفرین رسید

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال

او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند

یك باره بر جریده ی رحمت قلم زنند

ترسم كزین گناه شفیعان روز حشر

دارند شرم كز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق به در آید ز آستین

چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

آه از دمی كه باكفن خون چكان ز خاك

آل علی چو شعله ی آتش علم زنند

فریاد از آن زمان كه جوانان اهل بیت

گلگون كفن به عرصه ی محشر قدم زنند

جمعی كه زد به هم صفشان شور كربلا

در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند

از صاحب حرم چه توقع كنند باز

آن ناكسان كه تیغ به صید حرم زنند

پس بر سنان كنند سری را كه جبرئیل

شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

روزی كه شد به نیزه سر آن بزرگوار

خورشید سربرهنه برآمد ز كوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست كوه

ابری به بارش آمد وبگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاك مطمئن

گفتی فتاد از حركت چرخ بی‌قرار

عرش آن زمان به لرزه درآمد كه چرخ پیر

افتاد در گمان كه قیامت شدآشكار

آن خیمه‌ای كه گیسوی حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی كه پاس محملشان داشت جبرئیل

گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار

با آنكه سر زد آن عمل از امت نبی

روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز كوفه خیل الم رو به شام كرد

نوعی كه عقل گفت قیامت قیام كرد

بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد

شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فكند

هم گریه بر ملائك هفت آسمان فتاد

هرجا كه بود آهویی از دشت پا كشید

هرجا كه بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی كه شور قیامت به باد رفت

چون چشم اهل بیت بر آن كشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم كار كرد

بر زخم های كاری تیغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

بر پیكر شریف امام زمان فتاد

بی اختیار نعره ی هذا حسین زود

سر زد چنانكه آتش ازو در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول

رو در مدینه كرد كه یا ایها الرسول

این كشته ی فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر كز آتش جانسوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

این غرقه محیط شهادت كه روی دشت

از موج خون او شده گلگون حسین توست

این خشك لب فتاده دور از لب فرات

كز خون او زمین شده جیحون حسین توست

این شاه كم سپاه كه باخیل اشگ و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

این قالب طپان كه چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

چون روی در بقیع به زهرا خطاب كرد

وحش زمین و مرغ هوا را كباب كرد

كای مونس شكسته دلان حال ماببین

ما را غریب و بی كس و بی آشنا ببین

اولاد خویش را كه شفیعان محشرند

در ورطه ی عقوبت اهل جفا ببین

در خلد بر حجاب دو كون آستین فشان

واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

نی ورا چو ابر خروشان به كربلا

طغیان سیل فتنه و موج بلاببین

تن های كشتگان همه در خاك و خون نگر

سرهای سروران همه بر نیزه هاببین

آن سر كه بود بر سر دوش نبی مدام

یك نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو

غلطان به خاك معركه ی كربلا ببین

یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد

كو خاك اهل بیت رسالت به باد داد

خاموش محتشم كه دلسنگ آب شد

بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد

خاموش محتشم كه ازین حرف سوزناك

مرغ هوا و ماهی دریا كباب شد

خاموش محتشم كه ازین شعر خون چكان

در دیده ی اشگ مستمعان خوناب شد

خاموش محتشم كه ازین نظم گریه خیز

روی زمین به اشك جگرگون كباب شد

خاموش محتشم كه فلك بس كه خون گریست

دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم كه بسوز تو آفتاب

از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسین

جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد

تا چرخ سفله بود خطایی چنین نكرد

بر هیچ آفریده جفایی چنین نكرد

ای چرخ غافلی كه چه بیداد كرده ای

وز كین چه ها درین ستم آباد كرده ای

بر طعنت این بس است كه با عترت رسول

بیداد كرده خصم و تو امداد كرده ای

ای زاده زیاد نكرده است هیچگه

نمرود این عمل كه تو شداد كرده ای

كام یزید داده ای از كشتن حسین

بنگر كه را به قتل كه دلشاد كرده ای

بهر خسی كه بار درخت شقاوتست

درباغ دین چه با گل و شمشاد كرده ای

با دشمنان دین نتوان كرد آن چه تو

با مصطفی و حیدر و اولاد كرده ای

حلقی كه سوده لعل لب خود نبی بر آن

آزرده اش به خنجر بیداد كرده ای

ترسم تو را دمی كه به محشر برآورند

از آتش تو دود به محشردرآورند

دسترسی سریع